تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

4 شنبه سوری

دیروز من تعطیل بودم و خونه بودم. صبح شما حریره و تخم مرغت رو کامل خوردی و بعد همراه بابا جواد اینا رفتیم بیرون.مامان نسرین و من یه کم خرید داشتیم انجام دادیم و بعد مارو رسوندن خونه بابا بزرگت. عموهات هم اونجا بودن شما هم طبق معمول تا آبتین رو دیدی ذوق زده شدی. اونجا واسه شما غذا نداشتن واسه همین برات برنج ریختم تو آب مرغ و با ماست بهت دادم. شما هم خوردی. شما از روز قبلش یه کم سرماخورده بودی و آبریزش بینی داشتی.دیروز بعد از ظهر هم کلافه بودی و اذیت کردی و نخوابیدی تا اینکه بهت شربت سرماخوردگی دادم و بعدش خوابیدی. دیشب ۴ شنبه سوری بود و خونه عمو علیت دعوت بودیم ولی بابات شرکت کار داشت و ما دیر اونجا رسیدیم اونام آتیش بازیهاشون تموم...
25 اسفند 1389

دندون 4

راستی دخمل مامان ۴ دندونی شدی. مبارکت باشه.........          ...
25 اسفند 1389

از دست رفتن یه فرصت طلایی

بعد از تقریبا ۱ هفته فرصت شد تا مامان تنبلت دوباره واست بنویسه. این چند وقت یه کم فکرم مشغول بود وفرصت نشد تا واست بنویسم. آخه واسه مصاحبه استخدامی هیئت علمی دانشگاه باهنر به باباییت خبر نداده بودند و مصاحبه ها رو انجام داده بودند و ما این فرصت استخدام در دانشگاه باهنر  را تقریبا برای همیشه از دست دادیم. واسه همین من این روزا خیلی حال خوشی نداشتم... به عمو مهدیم هم زنگ زدم تا اگه بتونه کاری بکونه تا از باباییت هم مصاحبه بگیرن ولی متاسفانه اونم نتونست کاری بکنه چون وقتش گذشته بود.  شاید قسمت اینه.فرصت خیلی طلایی و خوبی بود ولی حیف که از دست رفت شاید خیلی توی زندگیمون و آیندمون تاثیر داشت ولی خب دیگه تموم ش...
23 اسفند 1389

دایی جونت

دخملکم توی وبلاگ بلاگفات تنها کسی که واست نظر میده دایی محمدرضا هست.درسته که تو اینجا مثل بقیه نی نی ها (آبتین و هلنا و...) خاله و دایی نداری که باهات بازی کنن و قربون صدقت برن ولی بدون که دایی محمدرضات همیشه احوال پرست هست و دورادور قربون صدقت میره... آدرس نی نی وبلاگو بهش دادم تا از این به بعد بیاد اینجا                      یا                دایی درسخون      ...
23 اسفند 1389

دندون سوم

نی نی گل مامان الان ۱ هفته است که دندون بالات در اومده (سمت راستیت) دیگه کاملا قابل دیدنه. الان میشه گفت که شما ۳ دندونی شدی. جای دندون چهارمت هم آفک زده و ایشالاه چند وقت دیگه اونم در میادو شما ۴ دندونی میشی دخملم... دیشب 22/12/89 شما خوردی زمین و لثه بالاییت کنار دندون سومت خون اوود. من و باباییت خیلی ترسیدیم. از ترسمون به مامان نسرین اینا چیزی نگفتیم و جیکمون در نیومد چون اگه میفهمیدن دعوامون میکردن که چرا مواظبت نبودیم .  آخه ما چه گناهی کردیم که شما این همه شیطونی!!! ...
23 اسفند 1389

جمعه20/12/89 خاله سارا و هلنا

جمعه20/12/89   خاله سارا(دوست من)و دخملش هلنا اوومدن خونمون. واسه شما اسباب بازی خریده بودن.  شما با هلنا مشغول بازی شدی.هلنا خانم ظهر لالا نکرده بود و یه کم بیحوصله بود و نغ نغ میکرد و مامانش اینا مجبور شدن زود برن خونه . بعدش به پیشنهاد من باباییت زنگ زد عموهات تا بیان خونمون. آبتین خان هم اومد پیش شما.... ...
23 اسفند 1389

5 شنبه19/12/89 خونه بابابزرگیت

  عصر که باباییت از دانشگاه اومد خونه گفت که با خبر شده واسه استخدام هیئت علمی تو دانشگاه مصاحبه کردن و باباتو پیدا نکردن بهش خبر بدن... با هم رفتیم بیرون شما رو گذاشتیم پیش مامان بزرگت اینا و با بابات رفتیم خرید. شما خونه اونا مونده بودی- دخمل خوبی هم بودی - آبتین و زن عمو الهه هم که اومده بودن و شما باهاشون سرگرم شده بودی...   ...
23 اسفند 1389

الاغ کشی

در این عکسها تارا در حال الاغ کشی میباشد. با این آقا الاغه بیچاره مشکل داری مامانی. حسابی به خدمتش رسیدی .........   ...
18 اسفند 1389

چاپ عکسات- شیطونیهات

باباییت دیروز صبح رفت تهران ماموریت. من و شما هم خونه مامان نسرین اینها هستیم. باباییت زنگ زد و گفت که ۲ تا قاب عکس واسه عکسای شما گرفته. راستی یادم رفت واست بنویسم چند روز پیش باباییت رفته بود سوپرایزی چندین تا از عکسات و داده بود واسمون چاپ کنن(چون همه عکسات با دوربین دیجیتال واسه همین فقط تو کامپیوتر میتونستیم ببینیمشون). چند تا از اون عکسارو هم به مامانی خودش و مامانی من هم داد. هر چی که میگذره و شما بزرگتر میشی شیطون تر هم میشی. مثل اینکه مامان نسرین رو هم روزها خیلی اذیت میکنی. چون ظهرها که میام خونه طفلک بدجوری از رمق افتاده (نمیدونم واقعا چاره چیه؟چکار کنم ؟ مجبورم شما رو بذارم اونجا و برم سر کار. اون طفلک هم بیگناه گ...
18 اسفند 1389